ماجراى جدید زندگى خانوادگى ما!!!!

ماجراى پیش اومده هیچ ارتباط شخصى به من و مستر نداره !
البته به طور مستقیم ! به طور غیر مستقیم داره :
به طور کامل تعریف میکنم ، قضاوت و راهنمایى با شما!
  

کمى از مادرم میگم :
مامان جوانى دارم که متولد ١٣٥٥ هست و ١٦ سالگى ازدواج میکنه و و بعد از ٣ ماه ازدواجش من رو باردار میشه ، ٢ سال از ازدواجش میگذره که همسرش براى کار راهی خارج از کشور میشه ،
و من و مامان خونه ى پدر ، پدرم زندگى میکردیم که مثلاً تنها نباشیم!
از آزار و اذیت هایى که یه مادر شوهر بد جنس میکرده بگذریم

یادمه مامانم مثل گربه واقعاً من و به دندونش میکشید ! یادم هرکارى میکرد حتى بابا بزرگم تولیدى شب خواب و اباژور داشت ، روزى ١٠٠ تا میاورد ، مامانم تا صبح بیدار میموند روکش شب خواب میکشید  ، من صحنه هایى که از خواب میپریدم و مامانم داشت کار میکرد یادمه !
تا که این زن شد ١٩ ساله پدرم انقدر پول فرستاد که مامانم بتونه ١ خونه و یه مغازه بخره
مامانم دیگه به حرف مادر شوهر .... محل نزاشت دور شد اومد اومد اومد یه جا نسبتاً دور و گرون به قول معروف بالا شهر خودمون خونه خرید ، شاید خانم هاى هم سن مامانم بدونن که ١٨ سال پیش ٦٠ ملیون پول چه خونه اى بوده!!
 خلاصه مامان من ٣ تا خونه میخره تو یه محدوده و البته به نام خودش و ماشین میخره و کلاس رانندگى میره براى شوهرش که میدونسته عاشق مونور ٢ تا موتور میخره و..... 
یادمه که اساس کشى کردیم اومدیم به این خونه روز اساس کشى پدر بزرگم چقدر اشک ریخت بر عکس مادر بزرگم اصلاً نیومد جلو.
 از حرف و حدیث ها بگذریم!

بابام اومد بعد از ٥ سال!!!  اومد من یادمه یه مرد کف فرودگاه نشسته بود داشت به من نگاه میکرد !! منم هى میگفتم مامان پس بابا کو کو کو! نگو همون بود که نشسته بود کف فرودگاه!
خلاصه زندگى جدید شروع شد ، زندگى خلاف اون سختى ها ، مسافرتاى خارج شاید تو یه فصل ٣ بار کیش و شمال دیگه براشون شده بود بازى!! همه چیز به نام مامان بود بابا که اومد گفت همه اینا حقته ، براى خودت
٣ تا خونه بود ٢ تا براى مامان یکى براى بابا
تو یکیش نشستیم دو تاش و اجاره دادن + یه پول قلنبه تو بانک  تو حساب مامان!!
زندگى شیرین  !! 
 بابا ایران کار نمیکرد شاید سالى ١،٢ ماه میرفت و میومد !
تا اینکه خواهرم به دنیا اومد ١ ساله بود بابا دوباره رفت
کى برگشت؟؟
وقتى خواهرم ٦ ساله بود و من ١٥ ساله!
انگار قسمت خدایى بود این مرد ٥ سال کودکى هیج کدوم از دختراش رو نبینه !

تو مدتى که نبود مامان خونه خودش رو فروخت گذاشت بانک پولش رو یه زمین تو شمال خرید ، ماشین و....
من یادمه هر دردى داشتیم مامان مثل گربه مارو به دندون میکشید
راننده شده بود!! 
دکتر دندون پزشک ، مدرسه ( میبرد و میاورد ١ بار نزاشت خودم برم)
کلاس ( زبان و کاراته میرفتم و رقص!! میبرد  و میاورد ١ بار نزاشت پیاده برم)
خونه رو باز سازى کرد ( که الان این باز سازى باعث شده خونمون مترى ١ ملیون گرون تر بشه از بقیه واحد ها  )
مامان تمام مدت که بابا نبود کفشاى مردونه میزاشت پشت در که اگه کارگر اومد سوپر مارکتى اومد اسانسورى  اومد بگه مرد داره این خونه!!
همیشه میگفت من دیگه دختر جوون دارم باید حواسم باشه.....
خلاصه مامان ، بابا هم بود!!!!



حالا از بابا میگم:
بابا خیلى خوب و محجوب بود سر به زیر جوون ! تا دبیرستان میومد دنبالم فکر میکردن دوست پسرمه بابا متولد ١٣٥٠ هست!
بابا تقریبا روهم ١٠،١٢ سال خارج بود دوستاش رو سرش قسم میخوردن که این حتى یه بار تو بار با کسى پانشد برقصه 
خوب بابا کلاً به این قضیه معروف که حتى الان بهش بگیم فلانى خانومه چه شکلیه نمیدونه چون خییییلى خجالتى و عجیب و غریب !
البته مامانم  میگه سرد مزاج هم بوده و  اصلاً این چیزا براش مهم نیست مثلاً خارج که بوده با کلى از دوستاش بزن بزن داسته حالا مامان ازش مییپرسید چرا راستى با فلانى دعوا کردى .... خیلى صادقانه میگفت : ١٠٠ بار گفتم دوست دخترت و حق ندارى بیارى خونه و... اورد انداختمش بیرون
یا فلانى زن باز بود، یا فلانى هیز بود.....


تاااا اینکه بابا از سفر طولانى دوم برگشت !
رفتارش خیلى بد شده بود عصبى بد اخلاق غر غرو خسیس!!!
مریض ذهنى شده بود به شدت!
خوره ى پول گرفته بود تا اومد یه ماشین و دو تا اپارتمان تو شمال ( دو تا سوییت کوچیک البته)
قسطى خرید پول بانک هم در آورد برد زمین شمال و ساخت ما موندیم و اجاره خونه که تازه با کمال وقاحت از روش قسط هم میداد !!
خیلى بد بود
اما مامانم که بود:
مامانم عجیب با ماهى چندر غاز معجزه میکرد ! 
عجیب !!
ما که همه کلاس و قر و فرمون به جا بود!
اما الان میفهمم مامان چى میگه !  میگه یه بار نشد میوه و خوراکى و مواد غذایى رو از تره بار نخوم
یا تا حالا نشد گوشت و از کشتارگاه نخرم !
حالا میفهمم چى میگه ! چه جورى ولخرجى نکرد ، صورتش و با سیلى سرخ نگه میداشت و به معناى واقعى از روى مامان فهمیدم!
اما بابا
یه بار نگفت پول دارى کفش دارى؟
جریان دندون دردم که یادتون هست؟؟
 
این همه پول و میخواد با خودش ببره تو گور !! تا دو سال پیش که پدر بزرکم مرد به ٦ تا بچه خورد خورد هر کدوم نزدیک ٢٠٠ ملیون میرسه ( به پسر البته!)
هر بار یه چیزى به پول تبدیل میشد میاورد میزاشت تو کمد ! جلوى ما بسته هاى تراول و....
یه بار با خودم گفتم ایشالله که پولش اتیییش بگیره
میدونید چرا؟  چون ما به چیزى نیاز نداشتیم مامان بهترین چیزار و تحت هر شرایطى  برامون به هر شکلى تهیه میکرد ،  اما تو حسرتش بودیم!!!( هر مرد دیگه اى بود می گفت مثلاً ازین پول باد آورده انقدر بدم به زنم به دختر بزرگم....) 

( یه چیز دیگه که خیلى رو دلم موند آیفون ٦ بود که مستر برام خرید
مردک میدونست من خیییلى ایفون ٦ دوست دارم برام نخرید هیچى ، اما وقتیم تو دستم دید اصلاً نگفت از کجا اوردى یعنى خوره پول شدیییید رو غیرتش هم تاثیر گذار بود)

مامان سعى میکرد مارو هر ماه یه رستوران عاالى ببره اما بار ها دیدم میگفت من میل ندارم نمیخورم ! 
بهترین لباس بهترین گوشى بهترین گردش اما ٣ نفره بابا انگار یه زامبى بود ( مرده متحرک ! ) دنبال پول!!
حتى مامان ماشینش آزرا جدید بود ، اونم  تا دید گرون شد فروخت ٢٠٦ خرید پولش و جمع کرد
همش جمع کرده جمع کرده
بهش یه بار گفتم :
یه ماشین خوب بخر
گفت نه !
گفتم پولاتو میخواى ببرى قبر؟
گفت آره ترجیح میدم بمیرم ، تا الان خرج الکى کنم!
منم یه چیزى گفتم که بد رفت تو فکر و تاثیر گذاز هم بود :
گفتم روزى که بمیرى دنبال مراسم نمیرم برات به جاش میرم یه بى ام و آخرین مدل میخرم ! میرم باهاش گاز میدم !! :)
از وقتى اینو گفتم به مامانم گفته بود از الان به بعد هرچى در بیارم میزارم یه حساب جدا شد ٢٠٠ ملیون فلان ماشین و میخریم ، ٢٠٦ هم میدیم ماهپرى!!


بگذریم

تا این که خونه موندنش دیوونمون کرد اصلاااً نمیشد تحمل کرد
همش غر غر غر غر
دعوا فحش :
مثلاً میگفت
حیوون  چرا چراغ اتاقت روشنه؟
یا میگفت:
آینده تو میبینم بد بخت شدى!! اون موقع حالت و میپرسم!! ( از دهن یک عدد پدر بشنوید) 

چرا دمپایى خیسه چرا در حموم بازه  چرا دو جفت کفش پشت دره چرا کولر رو تنده چرا در یخچال و ١ دیقه بیشتر باز میزارى ، چرا پنجره بستست...
و به همراه هر کدوم ازینا یه فحش ناجورم میداد 
( نا جور منظورم ناموسى نیست اما فحشاى رو مخ از طرف یه پدر !!) 
خلاصه بد اخلاق بد اخلاق دور از جون مثل سسسگ!
چندش آور
تو این ٦ سال که برگشته خدا شاهده 
یه بار رستوران نبرده مارو
یه بار سینما نبرده ، شهر بازى تفریح پارک ... اصلاااااااً  ابداااااً اصلااااً
تو حال میخوابه
مامانم ٢ سال بهش گفت
بیا اتاق بیا اتاق بیا اتاق
همش میگفت میام اما جلو تلوزیون خوابش میبرد
یه بار مامانم گفت تو شاهدى ٢ سال بهش گفتم بیا شبا تو اتاق بخواب نیومد از امشب به بعد دیگه راهش نمیدم حق نداره بیاد
( از دوسال نه که عیناً ٢ سال نره تو اتاقشون بخوابه میرفت اما هفته اى ١ بار مثلاً)
تا اینکه انقدر بى احترامى کرد ارزش قائل نشد بهمون سختى داد که ما هم دیگه بى خیالش شدیم!
نه که ما بى احترامى کنیم اذیت کنیم
اما ما دیگه اون ارزشى که باید به یه پدر گذاشت رو نمیزاشتیم!


تا وقتى که واقعاً به ستوه آورده بودمون جورى که خونه میموند،  ما از صبح میزدیم بیرون سر خودمون و گرم میکردیم شب برمیگشتیم چون اذیت میکرد
اصولاً مرد بمونه خونه اذیت میکنه حالا فکر کنید این مرد! ٦ سال همش خونه بود اونم با این وضعیت.


یه توضیح باید بدم
شما فکر کنید که گور باباى ما دوتا بچه
 اما اینکارار و با چه زنى میکنه مثل دسته گل
دوستاى من به من زنگ میزنن میگن
داف چه طوره ؟ :)) منظورشون مامانمه !
الان با اینکه در استانه ٤٠ سالگیه خدا شاهده پوستش صاف سفید مثل بلور یه چروک نداره خوش تیپ خوششششگل ، خوش صحبت 
یه بار این حرفارو از خونه بیرن نبرده زن زندگى به معنا واقعى ، 
١٠٠٠٠ زن روهم جمع بشن مامان من نمیشن
درسته بدى هم داره اما نه براى بابام یا شوهرش!

و البته راستى
بابا جلو این و اون ١٨٠ درجه فرق داره همه فکر میکنن وووووو اااا وووو چه مردى چه جنتل من ! چه اقا سر به زیر با ادب و نزاکت چه زن دوست!!!!!
یعنى مامان حتى تا حالا به خواهرشم نگفته
که این مارو اذیت میکنه یا حتى پول نمیده !!
تو این ٦ سال ( البته مامانم میگه از اول)
یک بار عزیزم نکفته اصلاً تا حالا این واژه رو به زبون نیاورده به خدااااااااااااااا نگفته
دوستت دارم عشقم حتى پسوند اسم ما یا مامانم جان هم تا حالا نگفته هیچى
باور کنید که هیچچچچییییییییى !
البته ما اروم  اروم شدیم مثل خودش!!!





 و البته
تا اینکه.........
نظرات 16 + ارسال نظر
همیشه عاشق 1394/04/31 ساعت 17:34

چرا نیستی عزیزم؟

میام.....

ماهپری کجایی دختر؟

خساست خیلی بده
اینم یه نوع بیماری یه دیگه....
زندگی با این شرایط خیلی سخت میشه

کجاش رو دیدى؟؟

خیلی دردناک و عجیب بود....

:) اما زندگى ما بود تا اینکه کجاش و دیدین؟

چ صبری داره مامانتون ووخود شما.

کجاش و دیدیى؟

amir 1394/04/13 ساعت 08:45 http://del-haste91.blogfa.com

ماهپری سلام پستت را خوندم و نمیدونم چی بگم اگه پدر بودن به شهریه دانشگاه و عزیزم و از این حرفهاست که فکر کنم معنی پدر را هنوز درک نکردیم همون مامانت چون همه چی داده میشه مامان ولی معنای مادر بودن هم فراتر از اینهاست ..پدر حرمت دارد هر چند مریض عصبانی و از اینها باشه مادر هم جای خود دارد ..به نظرم در نوشته هات یکم تند رفتی ...تا حالا نشستی وبا بابات جدی حرف زدی حرفهای دلت را بهش گفتی گفتی چی میخوایی چی نمیخوایی به قول خودت از مادرت یاد بگیر که این همه جفا دیده حتی به خواهرش هم نگفته خلاصه به نظرم تقصیر شما یکی هم هست که وظیفه خودت را نتوستی درست ادا کنی ممنونم که امدی وبلاگم ونظر گذاشتی

نه شما جاى ما نیستید.
بله ١ بار اوندم باعاش حرف بزنم گریم گرفت گفت ااااخ بدو ضر بزن دیگه کار دارم!
پدر بودن حرمت داره یه نعمته اما ما که پدر ندیدیم
تازه تا همینجاشم احترام نگه داشتیم و وفا کردیم....

----------------کامنت خصوصی--------------
ببخشید اینها واقعی بود؟!

بله.
این کامنت چرا خصوصى!

اما پری جان میدونی مهمتر از همه اینا چیه؟
عزیزم قسط

ااا من نوشتم قست ؟ :)) ماهپرى املایى رو که داستانش رو میدونى عزیزم؟

همین دیگه اومده دیده زندگی روبراهه هوا برش داشته
دو تا بچه الکی بزرگ شدن شاهد بزرگ شدنشون نبوده
زندگی هم خریده شده طلبکاریش دیگه چیه والا

حالا میگم.....

مگهان 1394/04/08 ساعت 11:35 http://meghan.blogsky.com

اسم پیشینت مادماااازل بوده یعنی ؟! آررره ؟!؟!؟!؟!؟!

شما همون مادمازل خوشگلی ؟!

نه عزیز دلم ، منم چندتا وبلاگ خوندم که مثل من مستر داشته ،
من مادمازل خوشگل نیستم :) اما اى کاش بودم ؛)

زرین 1394/04/08 ساعت 09:48

زندگی منم تقریبا مثل مادرته.شاید هم سختر.اینکه نداشته باشی ومجبور باشی با قناعت زندگی کنی یک مسئله اس واینکه داشته باشی ونتونی در خور داراییت زندگی کنی یه چیز دیگس.چند روز پیش توی نت در باره روانشناسی خساست یه چیزایی خوندم ودلم به حال شوهرم سوخت.چون دست خودشون نیست وبیمار هستن این جور آدما.
واقعا به بابات گفتی اگه تو بمیری ...................
نباید میگفتی

گفتم چون بى شعور
چون یک بار نشد سر شهریه دانشگاه من گریه نکنم
من استرس نکشم
اینا به جهنم مامانم هست!
یکبار نشد احساس کنم سایش بالا سرمه یا بابا دارم یا دلم خوش بشه
یه بار یه جا خوندم که مثلاً شاید مشکل از ماست!
روم تاثیر گذاشت باعث شد که یه بار که دلم شدددددییییسد گرفته بود دستش و بگیرم بگم بیا حرف بزنیم
بعد گریم گرفت تا گریم قطع بشه طول کشید هو گفت :
ااااه ضر بزن دیگه کار دارم!!!!
کارش هم تنظیم دیش ماهواره بود ! خییییلى مهم بود اخه !

کاوه 1394/04/08 ساعت 00:16 http://karooak47.blogsky.com

سلام دوست عزیز من تازه وارد وب شدم
میشه لطفا لینکمو با اسم شکارچیه لحظه ها تو وبتون قرار بدید
ممنون میشم منم لینکتون رو گذاشتم

عرض کردم. حتماً!

همیشه عاشق 1394/04/07 ساعت 17:43

ای جااانم
مامانت هم سن شوهر منه
یعنی همش 7 سال از من بزرگتر
بچه اول ما تازه امادگیشو تموم کرده
دومی تازه میخواد بیاد

منتظر بقیه پستت هستم

به سلامتى و خوشى ایشالا

سلام .یاسمن هستم از فروشگاه اینترنتی لباسی با زیباترین و بهترین برندهای معتبر پوشاک بچه گانه, زنانه و مردانه. از این که تونستم در وبلاگ شما نظری درج کنم واقعا خوشحالم. ممنون میشم منو هم با اسم فروشگاه اینترنتی لباسی لینک کنید. مارو از نظرات خوب بی بهره نکنید خیلی ممنون [لبخند]

بله حتماً!

مگهان 1394/04/07 ساعت 14:33 http://meghan.blogsky.com

این نوشته ها منو یاد زندگی یکی از دوستانم انداخت ...

اونم به نامزدش می گفت مستر ... نکنه شما دوست منی :) دوست مجازی منظورمه

شاید :))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد